MY SPY / P. 2

"ویو ات"

از اتاق رئیس اومدم بیرون، نمیدونم چرا بهم گفت اونکارو انجام بدم ولی مجبورم. راستش هیون وو برادرزاده رئیسه که پنج سال پیش به خاطر دعوایی که داشتن، قهر کرد و از اینجا رفت. نمیدونم دعوا سر چی بود. اون رفت جایی که ما هنوزم مکان دقیقشو نمیدونیم، سازمان و نیرو های خودش رو ساخت و برای خودش کسی شد. پسر رئیس، تهیونگ، چند ماه بعد از اون دعوا، اینجا رو ترک کرد و دیگه برنگشت. میگن که اون هم رفته پیش هیون وو چون یادمه اون دو تا خیلی نزدیک بودن و مثل داداش بودن. اون مدتی که اونا اینجا بودن خیلی با من مهربون بودن و حتی چیز های حرفه ای بهم یاد میدادن . ولی نمیدونم سر چی این اتفاقا افتاد...

کارینا: اتتتتتت

ات: چیهههه

کارینا: چیشد رئیس چیکارت داشت؟

ات: هیچی بابا بازم یه عملیات ویژه دیگه، تازه میخواستم بعد مدت ها برم پیش خونوادم ها مثل اینکه نمیشه.

کارینا: چه عملیاتی؟

ات: داستان رئیس و برادرزادش و پسرش رو که میدونی؟

کارینا: آره اون موقع من تازه اومده بودم اینجا، برای چی؟

ات: خب رئیس ازمون میخواد اونا رو از رده خارج کنیم اگر نشد بکشیمشون

کارینا: چرا؟

ات: نمیدونم، رئیس گفت فقط انجامش بدید

کارینا: واای یعنی نمیزارن دو روز استراحت کنی تو تازه از عملیات اومدی!

ات: اشکالی نداره، وقتی این شغل رو انتخاب کردم باید به اینجاهاش هم فکر میکردم (خنده)

کارینا: خب کی قراره کارمون رو شروع کنیم؟

ات: میتونی بری به بچه های تیم خبر بدی؟ بهشون بگو همشون تو اتاق F.B جمع بشن تا من بیام.

کارینا: چشم

"ویو ات"

بعد از جمع شدن تیم، براشون همه چیو توضیح دادم. قرار شد که به خاطر اینکه رئیس عجله داره، کارمون رو از فردا شروع کنیم. بچه ها فردا سعی میکنن مکان دقیق اونا رو پیدا کنن...

" صبح "

بعد از اینکه کارامو کردم و یه دوش گرفتم، لیوان قهوم رو پر کردم و به سالن اجتماع رفتم. بعد از ترفیع گرفتن من رئیس دو طبقه عملیات های ویژه رو به من سپرد و یجورایی من دست راستش شدم.

کارینا: صبح بخیر

ات: صبحت بخیر، چیشد به نتیجه ای رسیدن؟

کارینا: آره، مثل اینکه جاشون زیادم دور نیست. فقط یه کم از اینجا فاصله داره، اونا دارن به عنوان نیروی ویژه نظامی فعالیت میکنن و یه جورایی دولتی هستن.

ات: جالبه!

کارینا: نقشمون چیه؟